حبیب ابن مظاهر بخش اول

حبيب ابن مظاهر مظهر اسدي

«حبيب» فرزند «مظهربن رئاب بن اشتر بن جخوان» است. [ابصار العين، ص 100.]  برخي به جاي «مظاهر» او را «مظهر» خوانده‏اند. ايشان از اشراف و چهره‏هاي سرشناس، مورد احترام و اعتماد کوفه و از قبيله «بني‏اسد» بوده است. [مقتل الحسين مقرم، ص 254.[ .

پيامبر خدا(ص) و حبيب

به گزارش کلبي «حبيب» صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را درک کرده است.] الاصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 142. [  همه تاريخ‏نگاران نگاشته‏اند که او در دوران امام علي عليه‏السلام مقيم کوفه شده است.

امام علي(ع) و حبيب

تاريخ‏نگاران گفته‏اند که حبيب در دوران امام علي عليه‏السلام در کوفه سکونت کرد و او هميشه امام علي عليه‏السلام را همراهي کرده است. [ابصار العين، ص 101.]  او از ياران امام علي عليه‏السلام بود و در تمام جنگ‏ها در خدمت حضرت مولي شمشير مي‏زده است. «حبيب» چنان به امام خود نزديک بود که از اصحاب سر اميرالمؤمنين عليه‏السلام و از حاملان علوم آن بزرگوار به شمار آمده است. [ابصار العين، ص 101.] .

حبيب، حامل اسرار الهي

جناب کشي که بزرگ رجالي شيعه است از فضيل بن زبير [شيخ طوسي رضي الله عنه فضيل بن زبير را از ياران و اصحاب امام باقر و امام صادق عليهم‏السلام دانشته است. رجال شيخ طوسي، ص 272 و 132.]  گزارش کرده است. «ميثم تمار در حالي که بر اسب خود سوار بود، در حال عبور بود که حبيب بن مظاهر اسدي در حالي که در مجلس بني‏اسد بود او را استقبال کرد؛ سپس حبيب گفت: گويا مي‏بينم شيخي را که جلوي سرش مو ندارد و شکمي بزرگ دارد و نزديک «دار الرزق» کدو مي‏فروشد؛ او را به سبب محبت به اهل بيت پيامبرش به صليب و دار آويخته‏اند. همان گونه که بر چوبه دار است، شکمش را پاره مي‏کنند. پس ميثم گفت: و البته من خود بهتر مي‏دانم مردي سرخ و سفيد را که دو لگام به دهان او زده مي‏شود. او براي ياري فرزند دختر پيامبر خارج مي‏شود، پس کشته مي‏شود، و سر او را در کوفه مي‏گردانند. سپس هر دو از يکديگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: تا به حال دروغگوتر از اين دو مرد نديده‏ايم. فضيل گفت: هنوز جلسه به هم نريخته بود که «رشيد هجري» سر رسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنيديم که آنها چنين و چنان مي‏گفتند. رشيد گفت: خداوند ميثم را رحمت کند. او (نکته‏اي را) فراموش کرده و خود افزود که براي کسي که سر او را بياورد صد درهم پرداخت خواهد شد. سپس پشت کرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم اين از همه آنها دروغ‏گوتر است. گزارش‏گر گفت: دوراني بيش از گذر شب و روز نگذشت که خود ديدم ميثم را در باب «عمرو بن حريث» به دار آويختند و سر حبيب که با حسين عليه‏السلام کشته شده بود آورده شد و خود ديدم که هر چه گفتند همان شد.» [رجال الکشي، ص 78؛ ش 133 مامقاني، تنقيح المقال، ج 2، ص 328.]

 حبيب و کوفه

پس از مرگ معاويه به اهل کوفه خبر رسيد که امام حسين عليه‏السلام از مدينه خارج شده و از بيعت با يزيد سر باز زده است. حرکت امام به سوي مکه بسيار معنادار بود. شيعيان حضرت در منزل «سليمان بن صرد خزاعي» جمع شدند. بنا شد که نامه‏هايي به سوي امام نوشته شود و همگي حضرت را به کوفه دعوت کنند. خطبا هم در نماز جمعه‏ها مردم را به اين مسئله سوق دهند. از جمله کساني که به امام نامه نوشتند و حضرت را به کوفه دعوت کردند، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سليمان بن صرد... بودند. [ابصار العين، ص 25؛ الارشاد، ج 2، ص 37؛ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 533.]  اين گونه گفته‏اند: هنگامي که مسلم بن عقيل وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شيعيان رفت و آمد را با ايشان شروع کردند. [اللهوف، ص 108؛ الارشاد، ج 2، ص 41؛ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 555؛ الاخبار الطوال، ص 341.]  در برابر او برخي از سخنوران چون عابس بن ابي‏شبيب شاکري به سخن برخاستند. پس از وي حبيب از جاي برخاست و عباس را مدح بليغي کرد و گفت: «خداي رحمتت کند، البته آن چه در باطن داشتي در قالب جملاتي کوتاه بر زبان آوردي! در حالي که به خدايي که جز او معبودي نيست، ما همه بر همان راهي هستيم که تو بر آن استوار گشته‏اي». [«رحمک الله، لقد قضيت‏ها في نفسک بواجز من القول و انا و الله الذي لا اله الا هو لعلي مثل ما انت عليه».] .

ورود حبيب به کربلا

حبيب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پيش از ماجراي کربلا در کوفه، براي ياري امام حسين عليه‏السلام از مردم بيعت مي‏گرفتند. هنگامي که ابن‏زياد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها نهادند و بيعت شکستند، قبيله بني‏اسد حبيب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان کردند تا به آنها آسيبي نرسد، و هنگامي که امام به کربلا آمد، اين دو دوست صميمي به سوي حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و مأموران ابن‏زياد پنهان مي‏شدند و شب‏ها طي طريق مي‏کردند تا به اردوي امام ملحق شدند. [ابصار العين، ص 57.] .

حبيب در روز تاسوعا

پس از آن که حبيب، ياران کم امام و زيادي دشمنان را مشاهده کرد، از ايشان اجازه خواست تا قبيله «بني‏اسد» را که در نزديکي کربلا سکونت داشتند به ياري امام دعوت کند و امام به او اجازه داد. او به ميان قبيله خود آمد و از آنها درخواست کرد که پسر دختر پيامبر خدا را ياري کنند تا شرف دنيا و آخرت براي آنها باشد. او را نود مرد اجابت کردند. شخصي از قبيله «حي» بود به عمر بن سعد خبر داد که گروهي به سوي امام رهسپار شده‏اند. ابن‏سعد چهارصد مرد جنگي را به سپاه «ازرق» ملحق ساخت. اين گروه با آن مردان حق در بين راه درگير شدند و در اين نزاع و جدال، جماعتي از «بني‏اسد» کشته شدند. هر کس که زنده مانده بود، شبانه گريخت و خود را به قبيله «حي» رسانيد. آري حبيب به سوي حسين عليه‏السلام بازگشت و آن حضرت را از آن چه اتفاق افتاده بود، باخبر کرد. امام فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم [کتاب الفتوح، ج 5، ص 90-91؛ مقتل الحسين مقرم، ص 254؛ بحارالانوار، ج 44، ص 386، باب 37.] ؛ نخواستيد مگر آنچه خداوند خواست، در حالي که هيچ قدرت و قوه‏اي جز خداي بزرگ نيست».

 



زیارت عاشورا

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حبیب ابن مظاهر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : admin |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.